وبلاگ حسین آرام جانم نوشت: * ظهور حضرت به خواست خدا است... در جواب، عرض میکنیم: اولاً امر ظهور به دست حضرت حق است. هر موقعی که پروردگار مصلحت بداند، حضرت ظهور میکند. خداوند متعال که حکیم است و هر کاری بکند، طبق حکمت و مصلحت است. ظهور حضرت بقیةالله یکی از احکام الهی است. حضرت حق، باید حکم بکند تا حضرت بقیة الله -روحی له الفداء- ظهور کند. چرا خداوند متعال اجازه ظهور نداده است؟ حکمتش چیست؟ ما نمیدانیم. همانطور که حکمت احکام دیگر را نمیدانیم. مثلاً نماز ظهر و نماز عصر چهار رکعت است، نماز مغرب سه رکعت است. چرا؟ ما علت احکام الهی را نمیفهمیم. زکات به نُه چیز تعلق میگیرد. یکی از آنها گوسفند است. کسانی که گوسفند دارند با شرایطش، اگر تعدادشان چهل تا شد باید یکی از آنها را زکات بدهند و اگر تعدادشان به صد و بیست و یک رسید باید دو رأس گوسفند زکات بدهند. حالا چرا صد و بیست و یک گوسفند باید باشد، حکمتش را خدا میداند. تأخیر ظهور حضرت بقیةالله -روحی له الفداء- که به اجازة حق است، طبق حکمت حق است. او این طور مصلحت میداند. * نبود تقاضا به اندازه کافی... در روایات متعدد آمده است که برای تعجیل در فرج دعا کنید.[3] خداوند امر فرج را به یک شب اصلاح میکند؛[4] یعنی اگر حضرت حق اراده کند، مطلب تمام است. اراده حق هم متوقف بر تقاضای من و شما است. اگر تقاضا باشد، قطعاً عرضه خواهد بود. داستانهای متعددی در این زمینه نقل شده است. روایت شده است که قوم بنیاسرائیل در کمال شدت و ناراحتی قرار گرفته بودند و میدانستند که رفع گرفتاری آنها به آمدن حضرت موسی (علیه السلام) است. مدتی از شهر بیرون آمدند و شروع کردند به استغاثه کردن. به واسطه همین تضرع و زاری، خداوند از چهارصد سال که قرار بودن سرگردان باشند، صد و هفتاد سال کم کرد. حضرت صادق (علیه السلام) میفرمود: خداوند به حضرت ابراهیم وحى فرستاد که به زودى فرزندى براى تو متولد خواهد شد. ابراهیم هم به ساره (همسرش) خبر داد. ساره گفت: «من پیر زن هستم». با این وصف خداوند به سوى ابراهیم وحى فرستاد که ساره به زودى فرزندى مىآورد و اولادش چهار صد سال گرفتار خواهند بود.آنگاه حضرت فرمود: چون گرفتارى بنى اسرائیل به طول انجامید، چهل صبح به درگاه الهى رو آورده، به گریه و زارى پرداختند. خدا هم به موسى [و برادرش] هارون وحى فرستاد که [با امداد غیبى] آنها را از شر فرعون نجات دهند و صد و هفتاد سال از چهار صد سال گرفتارى آنها را برداشت.
* امام ششم (علیه السلام) فرمود: شما هم اگر مثل بنى اسرائیل در درگاه خداوند به گریه و زارى بپردازید، خداوند فرج ما (اهل بیت (علیهم السلام) )را نزدیک خواهد کرد؛ اما اگر چنین نباشید، این سختى تا پایان مدتش، طول خواهد کشید.[5] وقتی تقاضا باشد، عرضه هم به دنبالش میآید. اگر ما فرج کلی را از حضرت حق درخواست کردیم، حضرت حق عنایت میکند؛ و گرنه از فیوضات خاص خداوند و امام زمان (عج) محروم میشویم. مرحوم حاج محمد علی فشندی نقل میکرد: در مسجد جمکران قم اعمال را به جا آورده، با همسرم میآمدم. دیدم آقایی نورانی داخل صحن شد و قصد دارد به طرف مسجد برود. با خودم گفتم: «این سید در این هوای گرم تابستان، از راه رسیده و تشنه است». ظرف آبی به دست او دادم تا بنوشد؛ پس از آنکه ظرف آب را پس داد، گفتم: «آقا شما دعا کنید و فرج امام زمان را از خدا بخواهید، تا امر فرجش نزدیک شود». فرمود: «شیعیان ما به اندازه آب خوردنی، ما را نمیخواهند. اگر بخواهند، دعا میکنند و فرج ما میرسد». این را فرمود و تا نگاه کردم آقا را ندیدم. فهمیدم وجود اقدس امام زمان (عج) را زیارت کردم و حضرتش امر به دعا کرده است».
* خارج شدن مؤمنان از صلب پدران... در جنگ صفین، امیرالمؤمنین(علیه السلام) با معاویه جنگ کرد. این جنگ، طولانیترین جنگ در صدر اسلام شد. البته در زمان ظهور امام زمان (عج)، جنگهای 7، 8، 9 ساله اتفاق میافتد و در ،نهایت اسلام پیروز میشود. حدود 18 ماه جنگ صفین طول کشید. مردم در طول این مدت 18 ماه معجزههایی از حضرت امیر (علیه السلام) دیدند. یک شب معاویه تصمیم گرفت جنگ را یک سره کند. شجاعان لشکرش را که هزاران نفر بودند انتخاب کرده، غرق آهن نمود و به خط مقدم فرستاد، تا جنگ یک سره شود. اصحاب بلند شدند تا بجنگند. حضرت فرمود: «کار من است، شما کنار بروید». حضرت به جنگ آمد و هر کسی را که به درک میفرستاد، یک تکبیر میگفت. آن شب هزار تکبیر از حضرت شنیده شد. مالک اشتر هم جنگید و از او هم نهصد و نود و نه تکبیر شنیده شد. موقعی که برگشت به حضرت عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! خسته نباشید. شما یک تکبیر بیشتر از من گفتید». حضرت فرمود: «بله؛ تو همه را از تیغ میگذراندی؛ ولی من هر کس که مقابلم میآمد تا هفتاد پشتش را نگاه میکردم، اگر یک شیعه در نسلش بود و بنا بود به دنیا بیاید، او را نمیکشتم و زخمیاش میکردم تا از صحنه جنگ کنار برود. فرق من و تو همین است» از حضرت سجاد (علیه السلام) پرسیدند: «یابن رسول الله! چطور شد ضربات پدر شما روز عاشورا، یک ضربهای بود؟ هر کس مقابل حضرت بود، یک ضربه میخورد و احتیاج به ضربه دوم نداشت؛ اما خیلیها زخمی میشدند و کنار میرفتند، علتش چه بود؟ پدرتان بعضی را زخمی میکرد تا کنار بروند؛ اما بعضی را که یک ضربه میزد کشته میشد و در قعر جهنم قرار میگرفت؟»حضرت فرمود: «پدرم نگاه میکرد تا هفتاد پشت افراد اگر یک شیعه به دنیا میآید او را فقط زخمی میکرد؛ و گرنه ضربه های پدرم یک ضربهای بود». همچنین حضرت نوح (علیه السلام) چند سال عمر کرد؟ دربارة سنش اختلاف است. صریح قرآن است که تبلیغش 950 سال طول کشید. در این مدت هشتاد نفر به دین او ایمان آوردند. این تعداد را بر مدت تبلیغ حضرت نوح تقسیم کنید، ببینید سالی چند نفر به او ایمان میآوردند؟ حضرت نوح در سال چند نفر را توانسته است موحد کند. حدوداً هر دوازده سال یک نفر را توانسته به دین خدا جذب کنند. چرا؟ برای همین جهت بود؛ یعنی عذاب قوم حضرت نوح تأخیر میافتاد تا دیگر هیچ مؤمنی در صلب آنها نباشد.حضرت نوح هم در قرآن تصریح میکند: إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً کَفَّاراً؛[6] چرا که اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مىکنند و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمىآورند. عذاب اینها که تا این مدت طولانی به تعویق افتاد برای همین علت بود. اینهایی که متولد میشدند، اگر 100 سال دیگر یا 150 سال دیگر، در نسل اینها یک مسلمان بود و بنا بود بیرون بیاید، اینها را مهلت میدادند تا آن مسلمان بیرون بیاید، بعد اینها را بکشند. اگر یک نفر مسلمان در نسل پنجاهم یا هشتادم کافری بود، آن کافر را به احترام آن شیعه نمیکشتند. حالا هم همینطور است. خیلیها مهدور الدم هستند که اگر حضرت ظهور کند، قتلشان واجب است؛ اما ممکن است در نسل همینها که واجب القتل هستند، فرزند صالحی باشد؛ مثل خلیفه اول که وضعیتش معلوم است؛ لکن فرزندی دارد به نام محمد بن ابی بکر که بازوی امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. محمد بن ابی بکر آنقدر مقرب درگاه حضرت امیر (علیه السلام) بود که حضرت فرمود بگویید: محمد بن علی ممکن است در پشت خیلی از این کفار و مشرکانی که اگر به دست ما برسند، هزارتایشان را یک روزه میکشیم، شیعیانی بعداً به وجود بیایند که به درد میخورند. لذا من حق ندارم که اشکال کنم که: خدایا! چرا حضرت را نمیفرستی؟ ما چه کاره هستیم که در کار خدا دخالت کنیم؟ ما باید تسلیم باشیم. بهترین حالات، این است که انسان تسلیم حق باشد. به حضرت حق عرض کند: پروردگارا! آنچه تو صلاح میدانی، مطیعم. برای خدا ناراحتی ها و مشکلات زمان غیبت را تحمل کن؛ اجر و مقام داری. لکن دعا برای تعجیل فرج را فراموش نکن؛ زیرا این دعا معرّف خواست قلبی ما است و از آن طرف اگر در فرج تأخیر شد، باید راضی به رضای الهی باشیم. البته به واسطه کثرت گناهان ما ممکن است، امر فرج تأخیر بیفتد. خدا میداند. انسان مؤمن، باید مقداری بیشتر حواسش را جمع کند و به حضرت، بیشتر دعا کند.
منابع و پی نوشت ها: [1] . مجموعه ورام، ج2، ص 153? [2] . کشف المحجة، ص 106؛ إثبات الهداة، ج2، ص 120? [3]. برای نمونه ر.ک: إحتجاج، ج2، ص471؛ إعلام الورى، ص453؛ بحارالأنوار ، ج52، ص 92? [4]. إعلام الورى، ص 435؛ کمال الدین، ج2، ص 377؛ بحارالأنوار، ج51، ص 156? [5] . بحارالأنوار ، ج52، ص132؛ البرهان، ج3، ص 125؛ المیزان، ج10، ص331? [6] . سوره نوح: 27?
[ شنبه 92/12/10 ] [ 8:14 عصر ] [ admin ]
[ نظر ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |